گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه قران و حدیث
جلد شانزدهم
سخنی در باره تاریخ مباهله



سال مباهله
الف - سال ششم هجری

اشاره

سخنی در باره تاریخ مباهلهسال مباهلهبر پایه اسناد تاریخی متعدّد ، مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله با نجرانیان ، پس از هجرت به مدینه رخ داده است . (1) مشهور مورّخان ، این رویداد را در سال دهم و برخی در سال نهم ذکر کرده اند و علّامه طباطبایی قدس سره آن را در سال ششم و یا پیش از آن دانسته است. اینک نقل و نقد اقوال :

الف سال ششم هجریعلّامه طباطبایی، بر این باور است که واقعه مباهله از نظر تاریخی، فاصله چندانی با نامه نگاری پیامبر صلی الله علیه و آله به سران کشورها ندارد و چون نامه نگاری در سال ششم بوده ، مباهله نیز در همین سال و یا حتّی پیش تر، روی داده است . (2) قرینه های علّامه

.

1- .گفتنی است که بیهقی، از نامه نجرانیان به پیامبر صلی الله علیه و آله در مکّه و قبل از هجرت ، گزارشی داده است که بر فرض صحّت، مخالفتی با وقوع مباهله در مدینه که می تواند واقعه ای جداگانه باشد ندارد (ر . ک: سبل الهدی و الرشاد : ج 6 ص 415 ، البدایه و النهایه : ج 5 ص 64) .
2- .ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن : ج 3 ص 4 و 293 . گفتنی است که علّامه طباطبایی رحمه الله در پانوشت (ص 263) نیز هر دو قول سال نهم و دهم را خالی از اشکال ندانسته است .

ص: 272



نقد نظر علّامه طباطبایی

طباطبایی ، قرار داشتن آیه مباهله در سوره آل عمران است که به گمان ایشان، یکباره و در سال های میانی هجرت ، یعنی پس از جنگ اُحد و پیش از استقرار کامل حکومت مدینه ، نازل شده است . (1) علّامه طباطبایی قدس سره همچنین بنا به قول برخی مفسّران ، نزول آیه «قُلْ یَأَهْلَ الْکِتَبِ تَعَالَوْاْ إِلَی کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا . . .» (2) را ناظر به نجرانیان می داند و چون این آیه در میان چند نامه از نامه های ارسالی پیامبر صلی الله علیه و آله به سران کشورها به چشم می خورد ، باید آیه در سال ششم و یا قبل از آن، نازل شده باشد . علّامه در پایان ، این نکته را که پیامبر صلی الله علیه و آله به سران کشورهای دوردستی مانند روم و مصر و ایران نامه بنویسد ، امّا از نجرانیان در همسایگی خود چشم بپوشد ، بعید شمرده است . (3)

نقد نظر علّامه طباطباییدلیل علّامه بر نزول سوره آل عمران در سال های میانی هجرت، یک تحلیل و برداشت و نه یک سند تاریخی است . ایشان از دعوت به شکیبایی و استقامت در جنگ ، عدم آرامش و استقرار کامل حکومت مدینه را نتیجه گرفته اند ، در حالی که در سال های هشتم و نهم نیز به دلیل تهدیدهای خارجی ، شاهد نبرد موته و غزوه تبوک هستیم و مسلمانان به استقامت نیاز داشته اند . قرینه دوم نیز بر این استوار است که ما نزول هم زمان آیه «قُلْ یَاأَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَی کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا» با آیه مباهله را، خواه بر پایه نزول یکباره همه سوره آل عمران و یا نزول دفعی هشتاد و اندی آیه آغاز آن (بر پایه سخن برخی مفسّران) بپذیریم و

.

1- .ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن : ج 3 ص 2 .
2- .آل عمران : آیه 64 .
3- .ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن : ج 3 ص 294 .

ص: 273



ب - سال نهم هجری

این هم زمانی را چندان قطعی بدانیم که اسناد تاریخی معارض را طرد کند ، در حالی که چنین نیست . گفتنی است که می توان قائل به تعدّد نزول آیه «تعالوا» یک بار در سال ششم و بار دیگر در ماجرای نجرانیان شد و یا آیه «قُلْ یَاأَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَی کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا . . .» را در ابتدای هجرت و ناظر به یهودیان دانست . (1) استبعاد علّامه را نیز می توان چنین پاسخ داد که نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله ، به سران کشورهای قدرتمند و مؤثّر در دنیای آن روز بوده و این کار ، گونه ای رفتار سیاسی و باز کردن عرصه بین المللی و عمومی برای عرضه پیام های اسلام بوده است . از این رو، به نامه نگاری با یک اقلیت مذهبی در درون جزیره العرب به نام مسیحیان نجران، نیازی نبوده است . افزون بر این ، نگاشتن نامه هایی استوار و باصلابت به سران روم و مصر و حبشه که به گونه ای حامی نجرانیان بودند ، به اندازه کافی برای ایشان ، هشدار دهنده بوده است .

ب سال نهم هجریابن کثیر، مورّخ و مفسّر مشهور، ورود نجرانیان را به مدینه در سال نهم هجری می داند که با شهرت این سال به نام «عام الوفود» ، سازگار است . (2) حلبی و شنقیطی نیز با ابن کثیر موافق اند، (3) هر چند ورود هیئات نمایندگی تا محرّم سال یازدهم نیز استمرار داشته است . گفتنی است دلیلی استوار بر ردّ این قول نداریم و سخن شیخ مفید قدس سره که مباهله را

.

1- .السیره الحلبیّه : ج 3 ص 287 .
2- .ر.ک: البدایه و النهایه : ج 4 ص 250 .
3- .ر.ک: السیره الحلبیّه : ج 3 ص 287 ، أضواء البیان : ج 4 ص 341 .

ص: 274



ج - سال دهم هجری

قرینه های دو قول اخیر

پس از فتح مکّه می داند (1) نیز با آن مخالف نیست؛ زیرا وقایع مکّه و نبرد حنین و محاصره طائف ، موجب می شود پیامبر صلی الله علیه و آله در اواخر سال هشتم به مدینه باز گردد و نامه نگاری و حرکت نجرانیان نیز یکی دو ماه زمان نیاز دارد .

ج سال دهم هجریطبری ، مورّخ مشهور ، ابن اثیر ، مورّخ نامدار، و نیز مسعودی ، ابن خلدون ، مقریزی و تنی چند از معاصران ، وقوع مباهله را در سال دهم هجری دانسته اند (2) و اگر فراوانی مورّخان ، مرجّح قابل اعتمادی باشد ، سال دهم از سال نهم، مقبول تر خواهد بود .

قرینه های دو قول اخیربنا بر اسناد تاریخی ، برخی از گواهان معاهده پیامبر صلی الله علیه و آله و نجرانیان ، کسانی مانند ابو سفیان و اقرع بن حابس اند که از جمله بزرگان تازه مسلمان قریش در فتح مکّه (در اواخر سال هشتم هجری) شمرده می شوند . همچنین تهدید کردن مسیحیان نجران به جنگ یا پرداخت جزیه در صورت اسلام نیاوردن ، وقتی معقول است که دولت های مسیحی حامی آنان در نبردی مانند تبوک ، عقب نشسته باشند و نیز مانع مهمّی مانند قریش مکّه ، در سر راه سپاه اسلام به نجران نباشد . افزون بر این ، جزیه که در نامه پیامبر صلی الله علیه و آله به نجرانیان ذکر شده ، در سال نهم هجری تشریع شده است (3) و نه در سال ششم؛ چرا که در این صورت ،

.

1- .الإرشاد : ج 1 ص 166 .
2- .تاریخ الطبری : ج 2 ص 394 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 293 ، التنبیه و الإشراف : ص 239 ، تاریخ ابن خلدون : ج 2 ص 57 ، إمتاع الأسماع : ج 2 ص 94 ، مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله : ج 2 ص 496 .
3- .مفسّران متعدّدی ، نزول آیات جزیه را مقارن غزوه تبوک و در سال نهم هجری دانسته اند (ر . ک : مجمع البیان : ج 5 ص 40 ، جامع البیان : ج 10 ص 141 ، الجزیه و أحکامها، کلانتری : ص 41 .

ص: 275



ماه و روز مباهله

پیامبر صلی الله علیه و آله آن را در جنگ خبیر در سال هفتم هجری ، با یهودیان در میان می گذاشت .

ماه و روز مباهلهمورّخان مشهور ، ماه و روز مباهله را تعیین نکرده اند ؛ امّا دو محدّث شیعی ، شیخ طوسی و ابن طاووس، بر اساس دو روایت ضعیف السند ، روز مباهله را بیست و چهارم ذی حجّه ذکر کرده و روزهای بیست و یکم ، بیست و پنجم و بیست و هفتم را نیز محتمل دانسته اند . (1) بر پایه اصل تسامح در این گونه امور ، مشکلی در پذیرش این احتمالات نیست ؛ زیرا با وجود حجّ امام علی علیه السلام در سال نهم و دهم و نیز حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در هجدهم ذی حجّه سال دهم در جحفه و غدیر خم ، حضور این دو بزرگوار در مدینه در اواخر ذی حجّه بجز روز بیست و یکم، ممکن است ؛ زیرا فاصله مدینه تا جحفه در حدود پنج روز و تا مکّه حدود هفت روز بوده است . گفتنی است لزومی به در نظر گرفتن مدّت زمان زیادی میان بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از حج و حرکت نجرانیان به سوی مدینه نیست . می توان تصوّر کرد که آنان با آگاهی از عزیمت پیامبر به حج ، حرکت کرده و همراه قافله های حج ، خود را به مدینه رسانده باشند . (2)

.

1- .مصباح المتهجّد : ص 764 ، الإقبال : ج 2 ص 354 .
2- .ر . ک : سیّد المرسلین، سبحانی : ج 2 ص 610 621 .

ص: 276

1 / 5جَوازُ مُباهَلَهِ کُلِّ مَن جَحَدَ حَقّاالکافی عن أبی مسروق عن الإمام الصادق علیه السلام ، قال :قُلتُ : إنّا نُکَلِّمُ النّاسَ فَنَحتَجُّ عَلَیهِم بِقَولِ اللّهِ عز و جل : «أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الْأَمْرِ مِنکُمْ» (1) ، فَیَقولونَ : نَزَلَت فی اُمَراءِ السَّرایا ! فَنَحتَجُّ عَلَیهِم بِقَولِهِ عز و جل : «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» (2) إلی آخِرِ الآیَهِ ، فَیَقولونَ : نَزَلَت فِی المُؤمِنینَ ! ونَحتَجُّ عَلَیهِم بِقَولِ اللّهِ عز و جل : «قُل لَا أَسْئلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَی» (3) ، فَیَقولونَ : نَزَلَت فی قُربَی المُسلِمینَ ! قالَ : فَلَم أدَع شَیئاً مِمّا حَضَرَنی ذِکرُهُ مِن هذِهِ وشِبهِهِ إلّا ذَکَرتُهُ . فَقالَ لی : إذا کانَ ذلِکَ فَادعُهُم إلَی المُباهَلَهِ . قُلتُ : وکَیفَ أصنَعُ ؟ قالَ : أصلِح نَفسَکَ ثَلاثاً . وأَظُنُّهُ قالَ : وصُم وَاغتَسِل وَابرُز أنتَ وهُوَ إلَی الجَبّانِ (4) ، فَشَبِّک أصابِعَکَ مِن یَدِکَ الیُمنی فی أصابِعِهِ ، ثُمَّ أنصِفهُ وَابدَأ بِنَفسِکَ وقُل : «اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ ورَبَّ الأَرَضینَ السَّبعِ ، عالِمَ الغَیبِ وَالشَّهادَهِ الرَّحمنَ الرَّحیمَ ، إن کانَ أبُو مَسروقٍ جَحَدَ حَقّاً وَادَّعی باطِلاً فَأَنزِل عَلَیهِ حُسباناً (5) مِنَ السَّماءِ أو عَذاباً ألیماً» ، ثُمَّ رُدَّ الدَّعوَهَ عَلَیهِ فَقُل : «وإن کانَ فُلانٌ جَحَدَ حَقّاً وَادَّعی باطِلاً فَأَنزِل عَلَیهِ حُسباناً مِنَ السَّماءِ أو عَذاباً ألیماً» . ثُمَّ قالَ لی : فَإِنَّکَ لا تَلبَثُ أن تَری ذلِکَ فیهِ . فَوَاللّهِ ما وَجَدتُ خَلقاً یُجیبُنی إلَیهِ ! (6)

.

1- .النساء : 59 .
2- .المائده : 55 .
3- .الشوری : 23 .
4- .الجبّان والجبّانه بالتشدید : الصحراء (الصحاح : ج 5 ص 2090 «جبن») .
5- .حُسبانا : أی عذابا (النهایه : ج 1 ص 383 «حسب») .
6- .الکافی : ج 2 ص 513 ح 1 ، عده الداعی : ص 200 ، بحار الأنوار : ج 95 ص 349 ح 2 .

ص: 277



1 / 5 جایز بودن مباهله با هر منکِر حقّی

1 / 5جایز بودن مباهله با هر منکِر حقّیالکافی به نقل از ابو مسروق :به امام صادق علیه السلام گفتم : ما با مردم (مخالفان) بحث می کنیم و برایشان آیه «از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و اولو الأمر خود، فرمان برید» را دلیل می آوریم . می گویند : این، در باره فرماندهان جنگ ها نازل شده است ! آیه «ولیّ شما تنها خدا و پیامبر او هستند...» را دلیل می آوریم . می گویند : این، در باره همه مؤمنان نازل شده است ! آیه «بگو : من از شما مزدی نمی خواهم، جز دوستی با نزدیکان» را دلیل می آوریم . می گویند : این، در باره نزدیکانِ خودِ مسلمانان [و نه پیامبر ]نازل شده است ! و هر چه از این قبیل آیات در خاطرم بود ، ذکر کردم . به من فرمود : «اگر چنین است، آنها را به مباهله بخوان» . گفتم : چگونه عمل کنم ؟ فرمود : «سه روز به اصلاح خود بپرداز» ، و گمان می کنم فرمود : «روزه بگیر و غسل کن و با او به صحرا برو و انگشتان دست راستت را در انگشتان او چنگ کن . سپس جهت رعایت انصاف، [نفرین و لعن را] از خودت آغاز کن و بگو : بار الها ! ای پروردگار هفت آسمان و هفت زمین ! ای دانای نهان و آشکار ! ای مهرگستر مهربان ! اگر ابو مسروق حقّی را انکار کرده و باطلی ادّعا نموده است ، از آسمان بر او عذابی دردناک فرو فرست و سپس نفرین را به او بر گردان و بگو : و اگر فلانی حقّی را انکار و باطلی را ادّعا می کند ، بر او از آسمان، عذابی دردناک فرود آور » . سپس به من فرمود : «دیری نپاید که اثرش را در او خواهی دید» . به خدا سوگند، هیچ کس را نیافتم که حاضر به مباهله با من شود .

.


ص: 278

الکافی عن الخیرانیّ عن أبیه ، أنّه قالَ :کانَ یَلزَمُ بابَ أبی جَعفَرٍ [الإِمامِ الجَوادِ] علیه السلام لِلخِدمَهِ الَّتی کانَ وُکِّلَ بِها ، وکانَ أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عیسی یَجیءُ فِی السَّحَرِ فی کُلِّ لَیلَهٍ لِیَعرِفَ خَبَرَ عِلَّهِ أبی جَعفَرٍ علیه السلام ، وکانَ الرَّسولُ الَّذی یَختَلِفُ بَینَ أبی جَعفَرٍ علیه السلام وبَینَ أبی إذا حَضَرَ قامَ أحمَدُ وخَلا بِهِ أبی ، فَخَرَجتُ ذاتَ لَیلَهٍ وقامَ أحمَدُ عَنِ المَجلِسِ وخَلا أبی بِالرَّسولِ ، وَاستَدارَ أحمَدُ فَوَقَفَ حَیثُ یَسمَعُ الکَلامَ . فَقالَ الرَّسولُ لِأَبی : إنَّ مَولاکَ یَقرَأُ عَلَیکَ السَّلامَ ویَقولُ لَکَ : إنّی ماضٍ وَالأَمرُ صائِرٌ إلَی ابنی عَلِیٍّ ، ولَهُ عَلَیکُم بَعدی ما کانَ لی عَلَیکُم بَعدَ أبی . ثُمَّ مَضَی الرَّسولُ ورَجَعَ أحمَدُ إلی مَوضِعِهِ ، وقالَ لِأَبی : مَا الَّذی قَد قالَ لَکَ ؟ قالَ : خَیرا ، قالَ : قَد سَمِعتُ ما قالَ ، فَلِمَ تَکتُمُهُ ؟ وأعادَ ما سَمِعَ ، فَقالَ لَهُ أبی : قَد حَرَّمَ اللّهُ عَلَیکَ ما فَعَلتَ ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعالی یَقولُ : «وَ لَا تَجَسَّسُواْ» (1) ، فَاحفَظِ الشَّهادَهَ لَعَلَّنا نَحتاجُ إلَیها یَوما ما ، وإیّاکَ أن تُظهِرَها إلی وَقتِها . فَلَمّا أصبَحَ أبی کَتَبَ نُسخَهَ الرِّسالَهِ فی عَشرِ رِقاعٍ ، وخَتَمَها ودَفَعَها إلی عَشَرَهٍ مِن وُجوهِ العِصابَهِ ، وقالَ : إن حَدَثَ بی حَدَثُ المَوتِ قَبلَ أن اُطالِبَکُم بِها فَافتَحوها وَاعمَلوا بِما فیها . فَلَمّا مَضی أبو جَعفَرٍ علیه السلام ذَکَرَ أبی أنَّهُ لَم یَخرُجُ مِن مَنزِلِهِ حَتّی قَطَعَ عَلی یَدَیهِ نَحوٌ مِن أربَعِمِئَهِ إنسانٍ ، وَاجتَمَعَ رُؤَساءُ العِصابَهِ عِندَ مُحَمَّدِ بنِ الفَرَجِ یَتَفاوَضونَ هذَا الأَمرَ ، فَکَتَبَ مُحَمَّدُ بنُ الفَرَجِ إلی أبی یُعلِمُهُ بِاجتِماعِهِم عِندَهُ ، وأَنَّهُ لَولا مَخافَهُ الشُّهرَهِ لَصارَ مَعَهُم إلَیهِ ، ویَسأَلُهُ أن یَأتِیَهُ ، فَرَکِبَ أبی وصارَ إلَیهِ ، فَوَجَدَ القَومَ مُجتَمِعینَ عِندَهُ ، فَقالوا لِأَبی : ما تَقولُ فی هذَا الأَمرِ ؟ فَقالَ أبی لِمَن عِندَهُ الرِّقاعُ : أحضِرُوا الرِّقاعَ ، فَأَحضَروها ، فَقالَ لَهُم : هذا ما اُمِرتُ بِهِ ، فَقالَ بَعضُهُم : قَد کُنّا نُحِبُّ أن یَکونَ مَعَکَ فی هذَا الأَمرِ شاهِدٌ آخَرُ . فَقالَ لَهُم : قَد آتاکُمُ اللّهُ عز و جل بِهِ ، هذا أبو جَعفَرٍ الأَشعَرِیُّ یَشهَدُ لی بِسَماعِ هذِهِ الرِّسالَهِ ، وسَأَلَهُ أن یَشهَدَ بِما عِندَهُ ، فَأَنکَرَ أحمَدُ أن یَکونَ سَمِعَ مِن هذا شَیئا ! فَدَعاهُ أبی إلَی المُباهَلَهِ ، فَقالَ : لَمّا حُقِّقَ عَلَیهِ قالَ : قَد سَمِعتُ ذلِکَ ، وهذا مَکرُمَهٌ کُنتُ اُحِبُّ أن تَکونَ لِرَجُلٍ مِنَ العَرَبِ لا لِرَجُلٍ مِنَ العَجَمِ . فَلَم یَبرَحِ القَومُ حَتّی قالوا بِالحَقِّ جَمیعا . (2)

.

1- .الحجرات : 12 .
2- .الکافی : ج 1 ص 324 ح 2 ، کشف الغمّه : ج 3 ص 167 ، إعلام الوری : ج 2 ص 111 کلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 50 ص 119 ح 3 .

ص: 279

الکافی :خیرانی (1) به نقل از پدرش گفت که وی به نگهبانی از درِ خانه ابو جعفر (امام جواد علیه السلام ) گماشته شده بود ، و احمد بن محمّد بن عیسی[ اشعری ] (2) هر شب هنگام سحر می آمد تا از بیماری ابو جعفر علیه السلام خبر بگیرد . شخصی به عنوان پیک ، میان ابو جعفر علیه السلام و پدرم رفت و آمد می کرد . هر گاه او می آمد، احمد می رفت و پدرم با آن پیک خلوت می کرد . شبی [آن پیک ]بیرون آمد و احمد از جا بر خاست و پدرم با پیک خلوت کرد . احمد، گشتی زد و در جایی ایستاد که صحبت آنها را بشنود . پیک به پدرم گفت : سَرورت به تو سلام می رساند و می فرماید : «من در می گذرم و کار [امامت] به پسرم علی می رسد . او هم پس از من بر گردن شما همان حقّی را دارد که من پس از پدرم بر شما داشتم» . پیک رفت و احمد به جای خود باز گشت و به پدرم گفت : او به تو چه گفت ؟ پدرم گفت : خیر بود . گفت : خودم شنیدم چه گفت . پدرم گفت: پس چرا پنهانش می کنی ؟ و آنچه را شنیده بود، بازگو کرد . پدرم به او گفت : خداوند، این کاری را که کردی، بر تو حرام کرده است؛ زیرا خداوند متعال می فرماید : «تجسّس نکنید» . حال [که شنیده ای،] این شاهد بودن را داشته باش ؛ شاید روزی به آن احتیاج پیدا کنیم ، و مبادا تا زمانی که وقتش برسد، آن را آشکار سازی . صبح که شد ، پدرم آن پیغام را در ده نسخه نوشت و آنها را مهر کرد و به ده نفر از بزرگان گروه [شیعه] داد و گفت : اگر من پیش از آن که این را از شما مطالبه کنم، مُردم ، آن را باز کنید و به آنچه در آن است، عمل کنید . چون ابو جعفر (امام جواد) علیه السلام در گذشت، پدرم گفت که هنوز از منزلش خارج نشده بود که حدود چهارصد نفر به امامت او (امام هادی علیه السلام ) یقین حاصل کرده بودند . سران شیعه نزد محمّد بن فرج، گرد آمده بودند و در این باره (امامِ جانشین) گفتگو می کردند . محمّد بن فرج به پدرم نوشت که سران شیعه نزد او جمع شده اند و اگر از بیم شهرت نبود، خودش با آن عدّه نزد او می آمد و از او (پدرم) خواهش کرد که به منزل وی برود . پدرم سوار شد و نزد او رفت . دید که جمعیت نزد او گرد آمده اند . آنها به پدرم گفتند : در باره این موضوع، چه می گویی ؟ پدرم به کسانی که آن نوشته ها در اختیارشان بود ، گفت : نوشته ها را بیاورید . آوردند . پدرم به آنها گفت : این، چیزی است که به آن ، امر شده ام . برخی از آنان گفتند : خوب بود که در این باره شاهد دیگری هم می داشتی . پدرم به آنها گفت : این را هم خدای عز و جل به شما داده است . این ابو جعفر اشعری برایم به شنیدن این پیغام ، گواهی می دهد . و از او خواست که به آنچه دیده است، گواهی دهد . احمد، انکار کرد که در این باره چیزی شنیده است . پدرم او را به مباهله فرا خواند . چون بر او محقّق شد ، گفت : من این پیغام را شنیدم . و این ، افتخاری (3) بود که دوست می داشتم نصیب مردی از عرب شود، نه مردی غیر عرب . پس آن عدّه همگی به حق ، معترف شدند .

.

1- .. خیرانی و پدرش، غیر عرب بوده اند.
2- .. ابو جعفر اشعری ، شیخ و معتمد و فقیه قُمیان بوده است (نقل از : شرح اُصول الکافی و بحار الأنوار).
3- .افتخار دریافت پیغام امام علیه السلام . م .

ص: 280

1 / 6آدابُ المُباهَلَهِالإمام الصادق علیه السلام فِی المُباهَلَهِ :تُشَبِّکُ أصابِعَکَ فی أصابِعِهِ ثُمَّ تَقولُ : «اللّهُمَّ إن کانَ فُلانٌ جَحَدَ حَقّا وأَقَرَّ بِباطِلٍ ، فَأَصِبهُ بِحُسبانٍ مِنَ السَّماءِ أو بِعَذابٍ مِن عِندِکَ» ، وتُلاعِنُهُ سَبعینَ مَرَّهً . (1)

الکافی عن أبی جمیله عن بعض أصحابه ، قال (2) :الکافی عن أبی جمیله عن بعض أصحابه ، قال (3) : إذا جَحَدَ الرَّجُلُ الحَقَّ ، فَإِن أرادَ أن تُلاعِنُهُ قُل : اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ ، ورَبَّ الأَرَضینَ السَّبعِ ، ورَبَّ العَرشِ العَظیمِ ، إن کانَ فُلانٌ جَحَدَ الحَقَّ وکَفَرَ بِهِ ، فَأَنزِل عَلَیهِ حُسبانا مِنَ السَّماءِ أو عَذابا ألیما . (4)

الإمام الباقر علیه السلام :السّاعَهُ الَّتی تُباهِلُ فیها ، ما بَینَ طُلوعِ الفَجرِ إلی طُلوعِ الشَّمسِ . 5

.

1- .الکافی : ج 2 ص 514 ح 4 عن أبی العبّاس ، بحار الأنوار : ج 95 ص 350 ح 2 .
2- .هکذا جاء الحدیث موقوفا .
3- .الکافی : ج 2 ص 515 ح 5 ، وسائل الشیعه : ج 4 ص 1168 ح 8938 .
4- .الکافی : ج 2 ص 514 ح 2 ، عده الداعی : ص 200 کلاهما عن أبی حمزه الثمالی ، بحار الأنوار : ج 95 ص 349 ح 2 .

ص: 281



1 / 6 آداب مباهله

1 / 6آداب مباهلهامام صادق علیه السلام در باره آداب مباهله :پنجه ات را در پنجه او می گذاری و سپس می گویی : «خدایا ! اگر فلانی حقّی را انکار یا به باطلی اقرار کرده است، او را به بلایی از آسمان یا عذابی از جانب خودت گرفتار کن» و هفتاد بار، او را لعنت می کنی .

الکافی به نقل از ابو جمیله، از یکی از یارانش :هر گاه شخصی حق را انکار کرد ، اگر خواستی با او مباهله کنی ، بگو : «بار الها! ای پروردگار هفت آسمان و ای پروردگار هفت زمین و ای پروردگار عرش بزرگ ! اگر فلانی حق را انکار و بِدان کافر است ، از آسمان بلایی یا عذابی دردناک بر او فرو فرست» .

امام باقر علیه السلام :زمانی که برای مباهله کردن است ، از طلوع سپیده تا طلوع خورشید است .

.


ص: 282

الفصل الثانی : احتجاجات أهل البیت علیهم السّلام بقصّه المباهله2 / 1اِحتِجاجُ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السّلامالإمام زین العابدین علیه السلام :لَمّا کانَ مِن أمرِ أبی بَکرٍ وبَیعَهِ النّاسِ لَهُ وفِعلِهِم بِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ما کانَ ، لَم یَزَل أبو بَکرٍ یُظهِرُ لَهُ الاِنبِساطَ ویَری مِنهُ انقِباضا ، فَکَبُرَ ذلِکَ عَلی أبی بَکرٍ ، فَأَحَبَّ لِقاءَهُ وَاستِخراجَ ما عِندَهُ ، وَالمَعذِرَهَ إلَیهِ مِمَّا (1) اجتَمَعَ النّاسُ عَلَیهِ وتَقلیدِهِم إیّاهُ أمرَ الاُمَّهِ وقِلَّهِ رَغبَتِهِ فی ذلِکَ وزُهدِهِ فیهِ ، أتاهُ فی وَقتِ غَفلَهٍ وطَلَبَ مِنهُ الخَلوَهَ ، وقالَ لَهُ : وَاللّهِ یا أبَا الحَسَنِ ، ما کانَ هذَا الأَمرُ مُواطَأَهً مِنّی ، ولا رَغبَهً فیما وَقَعتُ فیهِ ، ولا حِرصا عَلَیهِ ، ولا ثِقَهً بِنَفسی فیما تَحتاجُ إلَیهِ الاُمَّهُ ، ولا قُوَّهً لی لِمالٍ ، ولا کَثرَهَ العَشیرِهِ ، ولَا ابتِزازا لَهُ دونَ غَیری ، فَما لَکَ تُضمِرُ عَلَیَّ ما لَم أستَحِقَّهُ مِنکَ ، وتُظهِرُ لِیَ الکَراهَهَ فیما صِرتُ إلَیهِ ، وتَنظُرُ إلَیَّ بِعَینِ السَّأَمَهِ مِنّی ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ علیه السلام : فَما حَمَلَکَ عَلَیهِ إذا لَم تَرغَبَ فیهِ ولا حَرَصتَ عَلَیهِ ولا وَثِقتَ بِنَفسِکَ فِی القِیامِ بِهِ ، وبِما یُحتاجُ مِنکَ فیهِ ؟! فَقالَ أبو بَکرٍ : حَدیثٌ سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «إنَّ اللّهَ لا یَجمَعُ اُمَّتی عَلی ضَلالٍ» ، ولَمّا رَأَیتُ اجتِماعَهُمُ اتَّبَعتُ حَدیثَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، وأَحَلتُ أن یَکونَ اجتِماعُهُم عَلی خِلافِ الهُدی ، وأَعطَیتُهُم قَوَدَ الإِجابَهِ ، ولَو عَلِمتُ أنَّ أحَدا یَتَخَلَّفُ لَامتَنَعتُ . قالَ : فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : أمّا ما ذَکَرتَ مِن حَدیثِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله «إنَّ اللّهَ لا یَجمَعُ اُمّتی عَلی ضَلالٍ» ، أفَکُنتُ مِنَ الاُمَّهِ أو لَم أکُن ؟ قالَ : بَلی . قالَ : وکَذلِکَ العِصابَهُ المُمتَنِعَهُ عَلَیکَ مِن سَلمانَ وعَمّارٍ وأبی ذَرٍّ وَالمِقدادِ وَابنِ عُبادَهَ ومَن مَعَهُ مَنِ الأَنصارِ ؟ قالَ : کُلٌّ مِنَ الاُمَّهِ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام ... فَأَنشُدُکَ بِاللّهِ ، أبی بَرَزَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وبِأَهلِ بَیتی ووُلدی فی مُباهَلَهِ المُشرِکینَ مِنَ النَّصاری ، أم بِکَ وبِأَهلِکَ ووُلدِکَ ؟ قالَ : بِکُم ... . (2)

.

1- .فی المصدر : «لما» ، والتصویب من بحارالأنوار .
2- .الخصال : ص 548 ح 30 عن أبی سعید الورّاق عن أبیه عن الإمام الصادق عن أبیه علیهماالسلام ، الاحتجاج : ج 1 ص 304 ح 53 عن الإمام الصادق عن أبیه عنه علیهم السلام ، بحار الأنوار : ج 29 ص 3 ح 1 .

ص: 283



فصل دوم : استدلال های اهل بیت علیهم السلام به ماجرای مباهله
2 / 1 استدلال امام علی علیه السلام

فصل دوم : استدلال های اهل بیت به ماجرای مباهله2 / 1استدلال امام علی علیه السلامامام زین العابدین علیه السلام :چون قضیّه ابو بکر پیش آمد و مردم با او بیعت کردند و با علی بن ابی طالب علیه السلام آن کردند که کردند ، ابو بکر پیوسته با ایشان خوش برخوردی می نمود؛ ولی از او روی ناخوش و دل تنگی می دید . این موضوع بر ابو بکر ناگوار بود و دوست داشت ایشان را خصوصی ملاقات کند و آن را از دل ایشان در آورد و چنین عذر آوَرد مردم که گِردش را گرفته اند و مسئولیت زمامداری امّت را به گردنش انداخته اند و خودش به آن، میل و رغبتی نداشته است . از این رو، یک بار سرزده نزد ایشان رفت و از ایشان خواست که با هم تنها باشند ، و گفت : ای ابو الحسن ! به خدا سوگند، این کار نه با توافق و رضایت من بود ، و نه به آنچه پیش آمد، رغبتی یا آزمندی داشتم ، و نه از سر اعتمادم به خویش در رتق و فتق امور امّت بود ، و نه به خاطر داشتن قدرت مالی و نه برخورداری از کثرت عشیره، و نه این که خواسته باشم آن را از چنگ کسی بربایم . پس چرا از من چیزی را در دل داری که سزاوار آن از سوی تو نیستم ، و به خاطر کاری که به گردن من انداختند، از من ناراحتی و به چشم بیزاری به من می نگری ؟ پس به او فرمود : «اگر به آن راغب و آزمند نبودی و به خود اطمینان نداشتی که بتوانی از عهده این کار بر آیی و انتظاراتی را که از تو در این باره می رود، بر آوری ، چه چیزی تو را به پذیرفتن آن وا داشت ؟». ابو بکر گفت : حدیثی که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم : «خدا امّت مرا بر گم راهی، گرد نمی آورد» و چون اجتماع آنان را دیدم، از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی کردم و گفتم محال است که آنان بر خلافِ راه درست، هم داستان شوند . از این رو، عنان پذیرش را به دست آنها دادم . اگر می دانستم که [حتّی] یک نفر با آنها نیست ، نمی پذیرفتم . علی علیه السلام فرمود : «امّا حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله که : خدا امّت مرا بر گم راهی، گرد نمی آورد ، آیا من هم از امّت بودم یا نبودم ؟». ابو بکر گفت : آری . فرمود : «و همچنین آن گروهی که تو را نپذیرفتند ، یعنی سلمان و عمّار و ابو ذر و مقداد و ابن عباده و گروه انصار او ؟». گفت : همه اینها جزو امّت اند . علی علیه السلام فرمود : «... تو را به خدا سوگند ، آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای مباهله با نصارای مشرک، مرا و همسر مرا و فرزندان مرا بیرون برد، یا تو و همسر و فرزندان تو را ؟». ابو بکر گفت : شما را ... .

.


ص: 284

تاریخ دمشق عن عاصم بن ضمره وهبیره وعبّاد بن عبد اللّه الأسدی وعمرو بن واثله :قالَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ یَومَ الشّوری : وَاللّهِ لَأَحتَجَّنَّ عَلَیهِم بِما لا یَستَطیعُ قُرَشِیُّهُم ولا عَرَبِیُّهُم ولا عَجَمِیُّهُم رَدَّهُ ولا یَقولُ خِلافُهُ . ثُمَّ قالَ لِعُثمانَ بنِ عَفّانَ ولِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عوفٍ وَالزُّبَیرِ ولِطَلحَهَ وسَعدٍ : ... نَشَدتُکُم بِاللّهِ ، هَل فیکُم أحَدٌ أقرَبُ إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی الرَّحِمِ ، ومَن جَعَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله نَفسَهُ ، وَابناهُ أبناءَهُ ، ونِساءَهُ نِساءَهُ ، غَیری ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا ! (1)

.

1- .تاریخ دمشق : ج 42 ص 431 ، الصواعق المحرقه : ص 156 نحوه .

ص: 285

تاریخ دمشق به نقل از عاصم بن ضمره و هبیره و عبّاد بن عبد اللّه اسدی و عمرو بن واثله :علی بن ابی طالب در روز شورا گفت : به خدا سوگند، در برابرشان به چیزی استدلال می کنم که نه قرشیِ آنان می تواند آن را رد کند و بر خلافش بگوید ، نه عربشان و نه غیر عربشان» . سپس به عثمان بن عفّان و عبد الرحمان بن عوف و زبیر و طلحه و سعد فرمود : «... شما را به خدا سوگند می دهم، آیا در بین شما کسی هست که در خویشاوندی با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، نزدیک تر از من باشد ، و جز من کسی هست که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را نفْس خودش ، و فرزندان او را فرزندان خودش ، و زنان او را زنان خودش شمرده کرده باشد ؟». گفتند : نه، به خدا !

.


ص: 286

الأمالی للطوسی عن أبی ذر :إنَّ عَلِیّا علیه السلام وعُثمانَ وطَلحَهَ وَالزُّبَیرَ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ عوفٍ وسَعدَ بنَ أبی وَقّاصٍ ، أمَرَهُم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ أن یَدخُلوا بَیتا ویُغلِقوا عَلَیهِم بابَهُ ویَتَشاوَروا فی أمِرِهم ، وأَجَّلَهُم ثَلاثَهَ أیّامٍ ، فَإِن تَوافَقَ خَمسَهٌ عَلی قَولٍ واحِدٍ وأَبی رَجُلٌ مِنهُم قُتِلَ ذلِکَ الرَّجُلُ ، وإن تَوافَقَ أربَعَهٌ وأبَی اثنانِ قُتِلَ الاِثنانِ . فَلَمّا تَوافَقوا جَمیعا عَلی رَأیٍ واحِدٍ ، قالَ لَهُم عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام : إنّی اُحِبُّ أن تَسمَعوا مِنّی ما أقولُ ، فَإِن یَکُن حَقّا فَاقبَلوهُ ، وإن یَکُن باطِلاً فَأَنکِروهُ . قالوا : قُل . قالَ : أنشُدُکُم بِاللّهِ ... فَهَل فیکُم أحَدٌ أنزَلَ اللّهُ عز و جل فیهِ وفی زَوجَتِهِ ووَلَدَیهِ آیَهَ المُباهَلَهِ ، وجَعَلَ اللّهُ عز و جل نَفسَهُ نَفسَ رَسولِهِ ، غَیری ؟ قالوا : لا . (1)

المسترشد فی ذِکرِ مُناشَدَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام یَومَ الشّوری :هذا عَلِیٌّ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام خَطَبَ یَومَ الشّوری فَعَدَّدَ خِصالاً هذِهِ مِنها ، فَقالَ : ... نَشَدتُکُمُ اللّهَ ، أفیکُم أحَدٌ قالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ یَومَ المُباهَلَهِ ، إذ نَزَلَت «قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ» : أنتَ نَفسی ، غَیری ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا ! (2)

الخصال عن مکحول :قالَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام : لَقَد عَلِمَ المُستَحفَظونَ مِن أصحابِ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أنَّهُ لَیسَ فیهِم رَجُلٌ لَهُ مَنقَبَهٌ إلّا وقَد شَرِکتُهُ فیها وفُضِّلتُهُ ، ولی سَبعونَ مَنقَبَهً لَم یَشرَکنی فیها أحَدٌ مِنهُم . قُلتُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ فَأَخبِرنی بِهِنَّ . فَقالَ علیه السلام : إنَّ أَوَّلَ مَنقَبَهٍ لی أنّی لَم اُشرِک بِاللّهِ طَرفَهَ عَینٍ ... وأَمَّا الرابِعَهُ وَالثَّلاثونَ فَإِنَّ النَّصارَی ادَّعَوا أمرا فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل فیهِ : «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ» ، فَکانَت نَفسی نَفسَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَالنِّساءَ فاطِمَهُ علیهاالسلام ، وَالأَبناءَ الحَسَنُ وَالحُسَینُ ، ثُمَّ نَدِمَ القَومُ فَسَأَلوا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله الإِعفاءَ فَأَعفاهُم ، وَالَّذی أنزَلَ التَّوراهَ عَلی موسی وَالفُرقانَ عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ! لَو باهَلونا لَمُسِخوا قِرَدَهً وخَنازیرَ . (3)

.

1- .الأمالی للطوسی : ص 545 551 ح 1168 ، بحار الأنوار : ج 31 ص 372 ح 24 نقلاً عن إرشاد القلوب .
2- .المسترشد : ص 354 ح 46 .
3- .الخصال : ص 572 576 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 31 ص 432 ح 2 .

ص: 287

الأمالی، طوسی به نقل از ابو ذر :عمر بن خطّاب به علی علیه السلام و عثمان و طلحه و زبیر و عبد الرحمان بن عوف و سعد بن ابی وقّاص دستور داد به اتاقی بروند و در را به روی خود ببندند و در باره تعیین خلیفه رایزنی کنند و سه روز به آنان مهلت داد [و گفت : ]اگر پنج نفر بر یک چیز توافق کردند و یک نفرشان نپذیرفت، آن یک نفر کشته شود ، و اگر چهار نفر توافق کردند و دو نفر مخالفت ورزیدند، آن دو نفر کشته شوند . پس چون همگی بر یک نظر هم داستان شدند ، علی بن ابی طالب علیه السلام به آنها فرمود : «مایلم سخنی را که می گویم ، گوش کنید . اگر درست بود، آن را بپذیرید و اگر نادرست بود، ردّش کنید» . گفتند : بگو . فرمود : «شما را به خدا سوگند می دهم... آیا در میان شما کسی هست که خداوند عز و جل آیه مباهله را در باره او و همسرش و دو فرزندش نازل کرده باشد و خداوند عز و جل نفْس او را نفْس پیامبرش قلمداد کرده باشد ، جز من ؟». گفتند : نه .

المسترشد در بیان سوگنددهی امیر مؤمنان علیه السلام در روز شورا :علی امیر مؤمنان علیه السلام ، در روز شورا به ایراد سخن پرداخت و چیزهایی را بر شمرد . از جمله این که فرمود : «... شما را به خدا ، آیا در میان شما کسی هست که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز مباهله ، وقتی آیه «بگو : بیایید پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانیم» نازل شد ، به او جز به من فرموده باشد : تو خودِ من هستی ؟». گفتند : نه، به خدا !

الخصال به نقل از مکحول :امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود : «یاران پیامبر، محمّد صلی الله علیه و آله که حافظان دین او هستند ، می دانند که در بین آنان هیچ مردی نیست که امتیازی داشته باشد، مگر این که من نیز آن امتیاز را دارم و بیشترش را هم دارم ؛ ولی مرا هفتاد امتیاز است که هیچ کس از آنان در آنها با من شریک نیست» . گفتم : ای امیر مؤمنان ! مرا از آنها آگاه فرما . فرمود : «نخستین امتیازم، این است که من یک چشم به هم زدن نیز به خدا شرک نورزیده ام... و سی و چهارمین امتیاز، این است که نصارا چیزی را ادّعا کردند و خداوند عز و جل در باره آن، این آیه را فرو فرستاد : «پس هر که در این باره ، پس از دانشی که تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه کرد ، بگو : بیایید پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانیم ، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» . خود من ، خود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود ، و زنان ، فاطمه علیهاالسلام ، و پسران ، حسن و حسین بودند . سپس آن عدّه (نصارا) پشیمان شدند و از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خواستند که آنان را [از مباهله] معاف دارد و پیامبر صلی الله علیه و آله ایشان را معاف داشت . سوگند به آن خدایی که تورات را بر موسی و فرقان را بر محمّد صلی الله علیه و آله فرو فرستاد ، اگر با ما مباهله کرده بودند، به صورت بوزینه و خوک در می آمدند» .

.


ص: 288

2 / 2اِحتِجاجُ الإِمامِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیه السّلامالأمالی للطوسی عن أبی عمر زاذان :لَمّا وادَعَ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مُعاوِیَهَ ، صَعِدَ مُعاوِیَهُ المِنبَرَ ، وجَمَعَ النّاسَ فَخَطَبَهُم ، وقالَ : إنَّ الحَسَنَ بنَ عَلِیِّ رَآنی لِلخِلافَهِ أهلاً ولَم یَرَ نَفسَهُ لَها أهلاً . وکانَ الحَسَنُ علیه السلام أسفَلَ مِنهُ بِمِرقاهٍ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن کَلامِهِ ، قامَ الحَسَنُ علیه السلام فَحَمِدَ اللّهَ تَعالی بِما هُوَ أهلُهُ ، ثُمَّ ذَکَرَ المُباهَلَهَ فَقالَ : فَجاءَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الأَنفُسِ بِأَبی ، ومِنَ الأَبناءِ بی وبِأَخی ، ومِنَ النِّساءِ بِاُمّی ، وکُنّا أهلَهُ ونَحنُ لَهُ ، وهُوَ مِنّا ونَحنُ مِنهُ . (1)

.

1- .الأمالی للطوسی : ص 559 ح 1173 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 62 ح 12 .

ص: 289



2 / 2 استدلال امام حسن علیه السلام

2 / 2استدلال امام حسن علیه السلامالأمالی، طوسی به نقل از ابو عمر زاذان :چون حسن بن علی علیه السلام با معاویه صلح کرد ، معاویه بر منبر رفت و مردم را جمع کرد و برایشان سخنرانی نمود و گفت : حسن بن علی، مرا برای خلافت، شایسته دید و خودش را شایسته آن ندید . حسن علیه السلام یک پلّه پایین تر از او قرار داشت . چون معاویه سخنش را به پایان برد ، حسن علیه السلام برخاست و خدای متعال را به آنچه شایسته آن است، ستود . سپس از مباهله یاد کرد و فرمود : «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از خودها ، پدرم را آورد ، و از پسران ، من و برادرم را ، و از زنان ، مادرم را . ما خانواده او هستیم . ما متعلّق به اوییم . او از ماست و ما از او اوییم» .

.


ص: 290

2 / 3احتِجاجُ الإِمامِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السّلامکتاب سلیم بن قیس :لَمّا کانَ قَبلَ مَوتِ مُعاوِیَهَ بِسَنَهٍ ، حَجَّ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ وعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ مَعَهُ ، فَجَمَعَ الحُسَینُ علیه السلام بَنی هاشِمٍ ؛ رِجالَهُم ونِساءَهُم ومَوالِیَهُم وشیعَتَهُم مَن حَجَّ مِنهُم ، ومِنَ الأَنصارِ مِمَّن یَعرِفُهُ الحُسَینُ علیه السلام وأَهلُ بَیتِهِ ، ثُمَّ أرسَلَ رُسُلاً : لا تَدَعو أحَدا مِمَّن حَجَّ العامَ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله المَعروفینَ بِالصَّلاحِ وَالنُّسُکِ إلَا اجمَعوهُم لی ، فَاجتَمَعَ إلَیهِ بِمِنیً أکثَرُ مِن سَبعِمِئَهِ رَجُلٍ وهُم فی سُرادِقِهِ ، عامَّتُهُم مِنَ التّابِعینَ ، ونَحوٌ مِن مِئَتَی رَجُلٍ مِن أصحابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وغَیرِهِم . فَقامَ فیهِمُ الحُسَینُ علیه السلام خَطیبا ، فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ : ... أنشُدُکُمُ اللّهَ ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حینَ دَعَا النَّصاری مِن أهلِ نَجرانَ إلَی المُباهَلَهِ ، لَم یَأتِ إلّا بِهِ وبِصاحِبَتِهِ وَابنَیهِ ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم ! (1)

2 / 4اِحتِجاجُ الإِمامِ موسَی بنِ جَعفَرٍ علیه السّلامالإمام الکاظم علیه السلام فِی احتِجاجاتٍ لَهُ مَعَ هارونَ الرَّشیدِ :... ثُمَّ قالَ [أیِ الرَّشیدُ] : کَیفَ قُلتُم : «إنّا ذُرِّیَّهُ النَّبِیِ صلی الله علیه و آله » وَالنَّبِیُ صلی الله علیه و آله لَم یُعَقِّب ، وإنَّمَا العَقِبُ لِلذَّکَرِ لا لِلاُنثی ، وأَنتُم وَلَدُ البِنتِ ولا یَکونُ لَها عَقِبٌ ؟ ! فَقُلتُ : ... أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ ، بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ «وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَ هَارُونَ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ» (2) ، مَن أبو عیسی یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ فَقالَ : لَیسَ لِعیسی أبٌ ! فَقُلتُ : إنَّما ألحَقناهُ بِذرارِیِّ الأَنبِیاءِ علیهم السلام مِن طَریقِ مَریَمَ علیهاالسلام ، وکَذلِکَ اُلحِقنا بِذَرارِیِّ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِن قِبَلِ اُمِّنا فاطِمَهَ علیهاالسلام . أزیدُکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ قالَ : هاتِ . قُلتُ : قَولُ اللّهِ عز و جل : « فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ » ، ولَم یَدَّعِ أحَدٌ أنَّهُ أدخَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله تَحتَ الکِساءِ عِندَ المُباهَلَهِ لِلنَّصاری إلّا عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ وفاطِمَهَ وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ ، فَکانَ تَأویلُ قَولِهِ تَعالی : «أَبْنَاءَنَا» الحَسَنَ وَالحُسَینَ ، «وَنِسَاءَنَا» فاطِمَهَ ، «وَأَنفُسَنَا» عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیهم السلام . (3)

.

1- .کتاب سلیم بن قیس : ج 2 ، ص 788 791 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 181 .
2- .الأنعام : 84 و 85 .
3- .عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 1 ص 84 ح 9 ، الاختصاص : ص 56 نحوه ، الاحتجاج : ج 2 ص 339 ح 271 ، بحار الأنوار : ج 96 ص 240 ح 4 .

ص: 291



2 / 3 استدلال امام حسین علیه السلام

2 / 4 استدلال امام کاظم علیه السلام

2 / 3استدلال امام حسین علیه السلامکتابُ سُلَیم بن قیس :یک سال پیش از مرگ معاویه ، حسین بن علی که درودهای خدا بر او باد به همراه عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر به حج رفت و بنی هاشم را ، از مرد و زن و دوستاران و پیروان آنها که به حج آمده بودند ، و از انصار که حسین علیه السلام و اهل بیت او را می شناختند ، گرد آورد . سپس فرستادگانی روانه کرد و به آنان فرمود : «تمام یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را که به پاکی و زهد معروف اند و امسال به حج آمده اند، برایم گرد آورید» . پس ، بیش از هفتصد مرد که عموماً از تابعیان بودند و حدود دویست مرد از صحابیان پیامبر صلی الله علیه و آله و غیر آنان ، در مِنا در سراپرده او جمع شدند . حسین علیه السلام در میان آنان به سخنرانی ایستاد و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و سپس فرمود : «... شما را به خدا سوگند، آیا می دانید [و قبول دارید] که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وقتی نصارای اهل نجران را به مباهله فرا خواند ، کسی جز او (علی) و همسر او و دو پسر او را نیاورد ؟». همگی گفتند : آری، به خدا .

2 / 4استدلال امام کاظم علیه السلامامام کاظم علیه السلام در احتجاجش با هارون الرشید :رشید گفت : چگونه می گویید : ما ذریّه پیامبر صلی الله علیه و آله هستیم، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله نسلی از خود بر جای نگذاشت ؟ نسل انسان از فرزند پسر است نه دختر ، و شما فرزند دختر هستید و دختر، نسل ندارد . گفتم : ... به خدا پناه می برم از شیطانِ رانده شده . به نام خدای مهرگستر مهربان. «و از ذریّه اوست داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون ، و این گونه ، نیکو کاران را پاداش می دهیم ، و نیز زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس» . پدر عیسی کیست، ای امیر مؤمنان ؟ هارون گفت : عیسی پدری ندارد ! گفتم : ما او را از طریق مریم علیهاالسلام به فرزندان پیامبران، ملحق کرده ایم . به همین ترتیب، ما نیز از طریق مادرمان فاطمه علیهاالسلام به ذریّه پیامبر صلی الله علیه و آله ، ملحق شده ایم . باز هم دلیل بیاورم، ای امیر مؤمنان ؟ هارون گفت : بیاور . گفتم : این سخن خدای عز و جل که : «پس هر که در این باره ، پس از دانشی که تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه کرد، بگو : بیایید پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانیم ، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» . هیچ کس ادّعا نکرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در هنگام مباهله با نصارا، کسی جز علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین را به زیر ردا برد . پس مراد از «پسرانمان» در این آیه، حسن و حسین اند ، و مراد از «زنانمان»، فاطمه و مراد از «خودمان»، علی بن ابی طالب علیه السلام است .

.


ص: 292

2 / 5اِحتِجاجُ الإِمامِ عَلِیِّ بنِ موسی علیه السّلامعیون أخبار الرضا علیه السلام عن الریّان بن الصلت :حَضَرَ الرِّضا علیه السلام مَجلِسَ المَأمونِ بِمَروَ ، وقَدِ اجتَمَعَ فی مَجلِسِهِ جَماعَهٌ مِن عُلَماءِ أهلِ العِراقِ وخُراسانَ . فَقالَ المَأمونُ : أخبِرونی عَن مَعنی هذِهِ الآیَهِ : « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا » (1) ، فَقالَتِ العُلَماءُ : أرادَ اللّهُ عز و جل بِذلِکَ الاُمَّهَ کُلَّها . فَقالَ المَأمونُ : ما تَقولُ یا أبَا الحَسَنِ ؟ فَقالَ الرِّضا علیه السلام : لا أقولُ کَما قالوا ، ولکِنّی أقولُ : أرادَ اللّهُ عز و جل بِذلِکَ العِترَهَ الطّاهِرَهَ . فَقالَ المَأمونُ : وکَیفَ عَنَی العِترَهَ مِن دونِ الاُمَّهِ ؟ فَقالَ لَهُ الرِّضا علیه السلام : إنَّهُ لَو أرادَ الاُمَّهَ لَکانَت أجمَعُها فِی الجَنَّهِ ، لِقَولِ اللّهِ عز و جل : « فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ » (2) ، ثُمَّ جَمَعَهُم کُلَّهُم فِی الجَنَّهِ فَقالَ عز و جل : « جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ » (3) الآیَهَ ، فَصارَتِ الوِراثَهُ لِلعِترَهِ الطّاهِرَهِ لا لِغَیرِهِم . فَقالَ المَأمونُ : مَنِ العِترَهُ الطّاهِرَهُ ؟ فَقالَ الرِّضا علیه السلام : الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللّهُ فی کِتابِهِ ، فَقالَ عز و جل : «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا » (4) ، وهُمُ الَّذینَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «إنّی مُخَلِّفٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ : کِتابَ اللّهِ وعِترَتی أهلَ بَیتی ، ألا وإنَّهُما لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ ، فَانظُروا کَیفَ تُخَلِّفُونّی فیهِما ، أیُّهَا النّاسُ! لا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنکُم» . قالَتِ العُلَماءُ : أخبِرنا یا أبَا الحَسَنِ عَنِ العِترَهِ ، أهُمُ الآلُ أم غَیرُ الآلِ ؟ فَقالَ الرِّضا علیه السلام : هُمُ الآلُ . فَقالَتِ العُلَماءُ : فَهذا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُؤثَرُ عَنهُ أنَّهُ قالَ : «اُمَّتی آلی» ، وهؤُلاءِ أصحابُهُ یَقولونَ بِالخَبَرِ المُستَفاضِ الَّذی لا یُمکِنُ دَفعُهُ : آلُ مُحَمَّدٍ اُمَّتُهُ . فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام : أخبِرونی ، فَهَل تَحرُمُ الصَّدَقَهُ عَلَی الآلِ ؟ فَقالوا : نَعَم . قالَ : فَتَحرُمُ عَلَی الاُمَّهِ ؟ قالوا : لا . قالَ : هذا فَرقُ ما بَینَ الآلِ وَالاُمَّهِ . وَیحَکُم! أینَ یُذهَبُ بِکُم ، أضَرَبتُم عَنِ الذِّکرِ صَفحا أم أنتُم قَومٌ مُسرِفونَ (5) ؟! أما عَلِمتُم أنَّهُ وَقَعَتِ الوِراثَهُ وَالطَّهارَهُ عَلَی المُصطَفَینِ المُهتَدینَ دونَ سائِرِهِم ؟ قالوا : ومِن أینَ یا أبَا الحَسَنِ ؟ فَقالَ : مِن قَولِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ : « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَاهِیمَ وَ جَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ وَ الْکِتَابَ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ » (6) ، فَصارَت وِراثَهُ النُّبُوَّهِ وَالکِتابِ لِلمُهتَدینَ دونَ الفاسِقینَ ، أما عَلِمتُم أنَّ نوحا حینَ سَأَلَ رَبَّهُ عز و جل « فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ » (7) وذلِکَ أنَّ اللّهَ عز و جل وَعَدَهُ أن یُنجِیَهُ وأَهلَهُ ، فَقالَ رَبُّهُ عز و جل : «یَانُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْئلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ » (8) ؟ فَقالَ المَأمونُ : هَل فَضَّلَ اللّهُ العِترَهَ عَلی سائِرِ النّاسِ ؟ فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام : إنَّ اللّهَ عز و جل أبانَ فَضلَ العِترَهِ عَلی سائِرِ النّاسِ فی مُحکَمِ کِتابِهِ. فَقالَ لَهُ المَأمونُ : أینَ ذلِکَ مِن کِتابِ اللّهِ ؟ فَقالَ لَهُ الرِّضا علیه السلام : فی قَولِ اللّهِ عز و جل : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَاهِیمَ وَءَالَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ * ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ » (9) ، وقالَ عز و جل فی مَوضِعٍ آخَرَ : «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَیْنَا ءَالَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَءَاتَیْنَاهُم مُّلْکًا عَظِیمًا » (10) . ثُمَّ رَدَّ المُخاطَبَهَ فی أثَرِ هذِهِ إلی سائِرِ المُؤمِنینَ ، فَقالَ : «یَاأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الْأَمْرِ مِنکُمْ » (11) ؛ یَعنِی الَّذینَ قَرَنَهُم بِالکِتابِ وَالحِکمَهِ وحُسِدوا عَلَیهِما ، فَقَولُهُ عز و جل : «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَیْنَا ءَالَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَءَاتَیْنَاهُم مُّلْکًا عَظِیمًا » ؛ یَعنِی الطّاعَهَ لِلمُصطَفَینِ الطّاهِرینَ ، فَالمُلکُ هاهُنا هُوَ الطّاعَهُ لَهُم . فَقالَتِ العُلَماءُ : فَأَخبِرنا هَل فَسَّرَ اللّهُ عز و جل الاِصطِفاءَ فِی الکِتابِ ؟ فَقالَ الرِّضا علیه السلام : فَسَّرَ الاِصطِفاءَ فِی الظّاهِرِ سِوَی الباطِنِ فِی اثنَی عَشَرَ مَوطِنا ومَوضِعا ، فَأَوَّلُ ذلِکَ قَولُهُ عز و جل : «وَ أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ » (12) ورَهطَکَ (13) المُخلِصینَ ، هکَذا فی قِراءَهِ اُبَیِّ بنِ کَعبٍ ، وهِیَ ثابِتَهٌ فی مُصحَفِ عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ ، وهذِهِ مَنزِلَهٌ رَفیعَهٌ وفَضلٌ عَظیمٌ وشَرَفٌ عالٍ ، حینَ عَنَی اللّهُ عز و جلبِذلِکَ الآلَ ، فَذَکَرَهُ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَهذِهِ واحِدَهٌ . وَالآیَهُ الثّانِیَهُ فِی الاصطِفاءِ قَولُهُ عز و جل : «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا » (14) ، وهذَا الفَضلُ الَّذی لا یَجهَلُهُ أحَدٌ إلّا مُعانِدٌ ضالٌّ ؛ لِأَنَّهُ فَضَّلَ بَعدَ طَهارَهٍ تُنتَظَرُ ، فَهذِهِ الثّانِیَهُ . وأمَّا الثّالِثَهُ فَحینَ مَیَّزَ اللّهُ الطّاهِرینَ مِن خَلقِهِ ، فَأَمَرَ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله بِالمُباهَلَهِ بِهِم فی آیَهِ الاِبتهِالِ ، فَقالَ عز و جل : یا مُحَمَّدُ «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ » (15) ، فَبَرَّزَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلِیّا وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ وفاطِمَهَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم ، وقَرَنَ أنفُسَهُم بِنَفسِهِ ، فَهَل تَدرونَ ما مَعنی قَولِهِ عز و جل : «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ» ؟ قالَتِ العُلَماءُ : عَنی بِهِ نَفسَهُ . فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام : غَلِطتُم ، إنَّما عَنی بِها عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیه السلام ، ومِمّا یَدُلُّ عَلی ذلِکَ قَولُ النَّبِیِ صلی الله علیه و آله حینَ قالَ : «لَیَنتَهِیَنَّ بَنو وَلیعَهَ أو لَأَبعَثَنَّ إلَیهِم رَجُلاً کَنَفسی» ؛ یَعنی عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیه السلام ، وعَنی بِالأَبناءِ الحَسَنَ وَالحُسَینَ علیهماالسلام ، وعَنی بِالنِّساءِ فاطِمَهَ علیهاالسلام 16 ، فَهذِهِ خُصوصِیَّهٌ لا یَتَقَدَّمُهُم فیها أحَدٌ ، وفَضلٌ لا یَلحَقُهُم فیهِ بَشَرٌ ، وشَرَفٌ لا یَسبِقُهُم إلَیهِ خَلقٌ ، إذ جَعَلَ نَفسَ عَلِیٍ علیه السلام کَنَفسِهِ ، فَهذِهِ الثّالِثَهُ ... . 17

.

1- .فاطر : 32 .
2- .فاطر : 33 .
3- .الأحزاب : 33 .
4- .اقتباس من قوله تعالی فی سوره الزخرف الآیه 5 .
5- .الحدید : 26 .
6- .هود : 45 .
7- .هود : 46 .
8- .آل عمران : 33 و 34 .
9- .النساء : 54 .
10- .النساء : 59 .
11- .الشعراء : 214 .
12- .رَهطُ الرجلِ : قومه وقبیلته (الصحاح : ج 3 ص 1128 «رهط») .
13- .آل عمران : 61 .
14- .لیس فی الأمالی : «وعنی بالأبناء الحسن والحسین علیهماالسلام وعنی بالنساء فاطمه علیهاالسلام» واللفظ فیه بعده هکذا : «فهذه خصوصیه لا یتقدّمه فیها أحد ، وفضل لا یلحقه فیه بشر ، وشرف لا یسبقه إلیه خلق أن جعل نفس علی کنفسه» .
15- .عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 1 ص 229 232 ح 1 ، الأمالیللصدوق : ص 615 ح 843 ، تحف العقول : ص 425 نحوه ، بحار الأنوار : ج 25 ص 220 ح 20 .

ص: 293



2 / 5 استدلال امام رضاعلیه السلام

2 / 5استدلال امام رضا علیه السلامعیون أخبار الرضا علیه السلام به نقل از ریّان بن صلت :امام رضا علیه السلام در مرو به مجلس مأمون که گروهی از علمای عراق و خراسان در آن گرد آمده بودند ، وارد شد . مأمون گفت : معنای این آیه را به من بگویید : «سپس کتاب را به کسانی از بندگانمان که آنان را برگزیده بودیم ، میراث دادیم» . علما گفتند : مراد خداوند عز و جل از آن، تمام امّت است . مأمون گفت : شما چه می گویی، ای ابو الحسن ؟ امام رضا علیه السلام فرمود : «من سخن آنان را نمی گویم ؛ بلکه می گویم : مراد خداوند عز و جلاز آن، عترت پاک [پیامبر صلی الله علیه و آله ] اند» . مأمون گفت : به چه دلیل ، مقصودش فقط عترت است، نه امّت ؟ امام رضا علیه السلام فرمود : «اگر مرادش تمام امّت باشد، همه آنها اهل بهشت بودند؛ زیرا خداوند عز و جلمی فرماید : «برخی از آنان به خود ستم می کنند ، برخی شان میانه رو هستند و برخی شان به اذن خدا در نیکی ها پیشتازند . این است آن فضل بزرگ» . سپس همه آنان را اهل بهشت قرار داده و فرموده است : «بهشت های جاودانی که در آنها وارد می شوند و در آنها با دستبندهایی از طلا زیور می یابند» تا آخر آیه . پس ، وراثت، مختصّ عترت است و دیگران از آن بهره ای ندارند» . مأمون گفت : عترت پاک، چه کسانی هستند ؟ امام رضا علیه السلام فرمود : «همان کسانی که خداوند عز و جل در کتابش در وصف ایشان فرموده است : «خدا در حقیقت ، می خواهد از شما خاندان، پلیدی را ببرد و شما را پاک پاک گرداند» ، و همان کسانی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود : من در میان شما دو چیز گران سنگ از خود بر جای می گذارم : کتاب خدا و عترتم ، یعنی اهل بیتم . آگاه باشید که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند، تا آن که در کنار حوض، بر من وارد شوند . پس مراقب باشید که پس از من با آن دو، چگونه رفتار می کنید . ای مردم ! به آنان چیزی نیاموزید ؛ زیرا آنها از شما داناترند » . علما گفتند : ای ابو الحسن ! از عترت به ما بگو . آیا عترت، همان آل است یا غیر آل ؟ امام رضا علیه السلام فرمود : «همان آل است» . علما گفتند : امّا از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود : «امّت من، آل من اند» و طبق خبر متواتر غیر قابل رد ، اصحاب او نیز می گویند : آل محمّد، امّت اویند . امام رضا علیه السلام فرمود : «به من بگویید که آیا صدقه (زکات) بر آل، حرام است ؟». گفتند : بله . فرمود : «آیا بر امّت، حرام است ؟». گفتند : نه . فرمود : «این، فرق میان آل و امّت است . وای بر شما ! به کجا برده می شوید ؟ آیا از قرآن روی گردان شده اید، یا که شما مردمانی زیاده روید ؟ آیا نمی دانید که وراثت و طهارت، تنها به برگزیدگانِ ره یافته تعلّق گرفت، نه دیگران ؟» . علما گفتند : به چه دلیل، ای ابو الحسن ؟ فرمود : به دلیل سخن خدای عز و جل : «و هر آینه ما نوح و ابراهیم را فرستادیم و پیامبری و کتاب را در نسل آن دو قرار دادیم . پس برخی از ایشان ره یافته اند و بیشترشان گم راه اند» . پس ارث بردن نبوّت و کتاب، متعلّق به ره یافتگان است و گم راهان را از آن بهره ای نیست . مگر نمی دانید که وقتی نوح از پروردگار توانا و بزرگش درخواست کرد «و گفت : پروردگارم ! پسرم جزو خانواده من است و وعده تو هم حق است و تو بهترینِ داورانی» چون خداوند عز و جل به نوح وعده داده بود که او و خانواده اش را نجات دهد ، خداوند عز و جل فرمود : «ای نوح ! او از خانواده تو نیست . او کاری ناشایست است . پس چیزی را که نمی دانی، از من درخواست مکن . من به تو اندرز می دهم که مبادا از نادانان باشی» ؟» . مأمون گفت : آیا خدا عترت را بر دیگر مردمان، برتری داده است ؟ امام رضا علیه السلام فرمود : «خدای عز و جل برتری عترت بر دیگر مردمان را در کتاب استوارش بیان فرموده است» . مأمون گفت : در کجای کتاب خداست ؟ امام رضا علیه السلام فرمود : «در آیه شریف : «خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید ؛ نسلی که یکی از دیگری است و البته خدا شنوا و داناست» ، و در جایی دیگر فرموده است : «بلکه به مردم ، به خاطر امتیازی که خدا به آنان داده است، رشک می برند . ما به خاندان ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم و به آنان مُلکی بزرگ بخشیدیم» . سپس در پی آن ، خطاب را متوجّه دیگر مؤمنان کرده و فرموده است : «ای کسانی که ایمان آورده اید ! خدا را اطاعت کنید و از پیامبر و اولو الأمر خود، فرمان برید» . مقصودش از اولو الأمر ، همان کسانی هستند که آنان را کتاب و حکمت داده و به خاطر این دو ، مورد رشک واقع شده اند . پس آیه شریف: «بلکه به مردم، به خاطر امتیازی که خدا به آنان داده است ، رشک می برند . ما به خاندان ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم» ، به معنای اطاعت از برگزیدگان پاک است؛ زیرا ملک در این جا، همان اطاعت کردن از ایشان است» . علما گفتند : به ما بفرما که آیا خدای عز و جل این برگزیدگی [عترت] را در قرآن، بیان نموده است ؟ امام رضا علیه السلام فرمود : «در ظاهر [قرآن]، این برگزیدگی را در دوازده جا و موضع بیان نموده ، و این، غیر از مواردی است که در باطن آن آمده است . نخستین مورد آن، این سخن خداست: «و عشیره نزدیکت را هشدار ده» و خویشان بااخلاصت را . در قرائت اُبَیّ بن کعب، این گونه است [یعنی با اضافه «و خویشان بااخلاصت را»] . این جمله در مصحف عبد اللّه بن مسعود نیز وجود داشته است و این، جایگاهی والا و امتیازی بزرگ و شرافتی عظیم است؛ چرا که خداوند عز و جل با این کلام، «آل» را قصد کرد و آن را برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ذکر نمود . این ، یکی . آیه دوم در باره برگزیدگی ، این سخن خدای عز و جل است : «جز این نیست که خدا می خواهد پلیدی را از شما خاندان ببرد و شما را پاک پاک گرداند» . این نیز امتیازی است که هیچ کس آن را انکار نمی کند، مگر شخصی که معاند و گم راه باشد؛ چون او با وجود چنین پاکی و طهارتی، [دیگری را] برتری داده است . این ، دوم . و آیه سوم ، وقتی خداوند، پاکان خلق خود را متمایز ساخت ، در آیه مباهله به پیامبرش دستور داد که همراه آنان مباهله کند و فرمود : ای محمّد! «هر کس در باره آن ، پس از آن که تو را دانش حاصل آمد ، محاجّه کرد ، بگو : بیایید پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» . پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی و حسن و حسین و فاطمه که درودهای خدا بر آنان باد را بیرون آورد و آنها را در کنار خود قرار داد . آیا می دانید معنای سخن او عز و جل : «خودمان و خودتان» چیست ؟». علما گفتند : مقصودش خودِ اوست . ابو الحسن علیه السلام فرمود : «اشتباه می کنید ؛ بلکه مقصودش از آن، علی بن ابی طالب علیه السلام است . دلیل بر این مطلب ، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است ، آن جا که فرمود : یا بنی ولیعه دست از این کارها بر می دارند، یا مردی را سوی آنان گسیل می دارم که همانند خود من است؟ و مقصود ایشان، علی بن ابی طالب علیه السلام بود . مراد از پسران [در این آیه شریف] هم حسن و حسین اند و مراد از زنان ، فاطمه است . این ویژگی است که هیچ کس در آن بر ایشان پیشی نمی گیرد ، و امتیازی است که هیچ بشری در آن به پای آنان نمی رسد ، و شرافتی است که هیچ مخلوقی در آن بر ایشان پیش دستی نمی کند؛ زیرا نفْس علی را همچون نفْس خودش قرار داده است . این ، سوم است...».

.


ص: 294

. .


ص: 295

. .


ص: 296

. .


ص: 297

. .


ص: 298

. .


ص: 299

. .


ص: 300

الفصول المختاره :قالَ المَأمونُ یَوما لِلرِّضا علیه السلام : أخبِرنی بِأَکبَرِ فَضیلَهٍ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام یَدُلُّ عَلَیهَا القُرآنُ ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ الرِّضا علیه السلام : فَضیلَتُهُ فِی المُباهَلَهِ ؛ قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : « فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ » ، فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الحَسَنَ وَالحُسَینَ علیهماالسلام فَکانَا ابنَیهِ ، ودَعا فاطِمَهَ علیهاالسلامفَکانَت فی هذَا المَوضِعِ نِساءَهُ ، ودَعا أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام فَکانَ نَفسَهُ بِحُکمِ اللّهِ عز و جل ، وقَد ثَبَتَ أنَّهُ لَیسَ أحَدٌ مِن خَلقِ اللّهِ سُبحانَهُ أجَلَّ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وأَفضَلَ ، فَوَجَبَ أن لا یَکونَ أحَدٌ أفضَلَ مِن نَفسِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِحُکمِ اللّهِ عز و جل . قالَ : فَقالَ لَهُ المَأمونُ : ألَیسَ قَد ذَکَرَ اللّهُ الأَبناءَ بِلَفظِ الجَمعِ ، وإنَّما دَعا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ابنَیهِ خاصَّهً ، وذَکَرَ النِّساءَ بِلَفظِ الجَمعِ وإنَّما دَعا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ابنَتَهُ وَحدَها ، فَلِمَ لا جازَ أن یَذکُرَ الدُّعاءَ لِمَن هُوَ نَفسَهُ ویَکونَ المُرادُ نَفسَهُ فِی الحَقیقَهِ دونَ غَیرِهِ ، فَلا یَکونُ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ما ذَکَرتَ مِنَ الفَضلِ ؟ قالَ : فَقالَ لَهُ الرِّضا علیه السلام : لَیسَ بِصَحیحٍ ما ذَکَرتَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وذلِکَ أنَّ الدّاعِیَ إنَّما یَکونُ داعِیا لِغَیرِهِ کَما یَکونُ الآمِرُ آمِرا لِغَیرِهِ ، ولا یَصِحُّ أن یَکونَ داعِیا لِنَفسِهِ فِی الحَقیقَهِ کَما لا یَکونُ آمِرا لَها فِی الحَقیقَهِ ، وإذا لَم یَدعُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَجُلاً فِی المُباهَلَهِ إلّا أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَقَد ثَبَتَ أنَّهُ نَفسُهُ الَّتی عَناهَا اللّهُ تَعالی فی کِتابِهِ ، وجَعَلَ حُکمَهُ ذلِکَ فی تَنزیلِهِ . قالَ : فَقالَ المَأمونُ : إذا وَرَدَ الجَوابَ سَقَطَ السُّؤالُ . (1)

.

1- .الفصول المختاره : ص 38 ، بحار الأنوار : ج 10 ص 350 ح 10 .

ص: 301

الفصول المختاره :روزی مأمون به امام رضا علیه السلام گفت : بزرگ ترین فضیلت امیر مؤمنان [علی علیه السلام ] که قرآن بر آن دلالت دارد ، چیست ؟ امام رضا علیه السلام به او فرمود : «فضیلت مباهله اش . خداوند عز و جل فرمود : «پس هر کس که در این باره ، پس از دانشی که تو را حاصل آمده ، با تو محاجّه کرد ، بگو : بیایید پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانیم ، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، حسن و حسین علیهماالسلامرا فرا خواند . پس این دو، پسران اویند ، و فاطمه علیهاالسلام را فرا خواند . پس در این جا مراد از زنانش اوست ، و امیر مؤمنان علیه السلام را فرا خواند . پس به حکم خدا، امیر مؤمنان علیه السلام ، نفْس پیامبر صلی الله علیه و آله است . از طرفی می دانیم که هیچ یک از خلق خداوند سبحان، بزرگ تر و برتر از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیست . پس لازم است که هیچ کس برتر از نفْس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نباشد ، به حکم خدا» . مأمون گفت : آیا نه این است که خداوند، عبارت «پسران» را به صورت جمع، ذکر فرمود ، و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به طور خاص، دو پسرش را فرا خواند ، و «زنان» را نیز به صورت جمع آورد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فقط دخترش را فرا خواند؟ پس چرا جایز نباشد که فرا بخواند و خودش را بخواند و مرادش هم در حقیقت، خود او باشد و نه کسی دیگر ؟ بنا بر این ، فضیلتی را که گفتی ، به امیر مؤمنان، مربوط نمی شود . امام رضا علیه السلام به او فرمود : «آنچه گفتی، درست نیست، ای امیر مؤمنان؛ زیرا فرا خواننده ، در حقیقت ، کسی جز خود را فرا می خواند، چنان که فرمان دهنده به کسی جز خود، فرمان می دهد و درست نیست که در حقیقت، خودش را فرا بخواند، چنان که فرمان دهنده نمی تواند فرمان دهنده به خودش باشد . و چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مباهله، مردی جز امیر مؤمنان علیه السلام را فرا نخواند، ثابت می شود که مقصود از «خود» که خداوند متعال در کتابش فرموده، امیر مؤمنان علیه السلام است ، و حکم آن را در تنزیلش قرار داد» . مأمون گفت : چون جواب آمد، سؤال رخت بر می بندد .

.


ص: 302

طرائف المقال :إنَّ المَأمونَ قالَ لِلرِّضا علیه السلام : مَا الدَّلیلُ عَلی خِلافَهِ جَدِّکَ [عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ] ؟ قالَ علیه السلام : «أَنفُسَنَا» ، فَقالَ المَأمونُ : لَولا «نِسَاءَنَا» ! فَقالَ الرِّضا علیه السلام : لَولا «أَبْنَاءَنَا» ! فَسَکَتَ المَأمونُ (1) . (2)

.

1- .قال العلّامه الطباطبائی فی بیان هذا الحدیث : قوله علیه السلام : آیه «أَنفُسَنَا» ، یرید أنّ اللّه جعل نفس علیّ علیه السلام کنفس نبیّه صلی الله علیه و آله ، وقوله : «لولا نساءنا» معناه : أنّ کلمه «نِسَاءَنَا» فی الآیه دلیل علی أنّ المراد بالأنفس الرجال ، فلا فضیله فیه حینئذٍ ، وقوله علیه السلام : «لولا أبناءنا» معناه : أنّ وجود «أَبْنَاءَنَا» فیها یدلّ علی خلافه ؛ فإنّ المراد بالأنفس لو کان هو الرجال لم یکن مورد لذکر الأبناء (المیزان فی تفسیر القرآن : ج 3 ص 230) .
2- .طرائف المقال : ج 2 ص 302 .

ص: 303

طرائف المقال :مأمون به امام رضا علیه السلام گفت : دلیل بر خلافت جدّت [علی بن ابی طالب ]چیست ؟ فرمود : «کلمه خودمان » . مأمون گفت : البتّه اگر کلمه «زنانمان» نبود ! امام رضا علیه السلام فرمود : «البتّه اگر کلمه پسرانمان نبود !» . مأمون، سکوت کرد . (1)

.

1- .علّامه طباطبایی قدس سره در توضیح این حدیث می فرماید : مراد امام علیه السلام از این که فرمود : «کلمه خودمان »، این است که خداوند، خودِ علی علیه السلام را همانند خودِ پیامبرش قرار داده است و مراد مأمون از جمله : «اگر کلمه زنانمان نبود» ، این است که کلمه «زنانمان» در آیه دلیل آن است که مراد از «خودها» مردان اند . بنا بر این ، فضیلتی در آن برای امیر مؤمنان نیست ، و جمله امام علیه السلام که : «اگر کلمه پسرانمان نبود» ، معنایش این است که وجود «پسرانمان» در این آیه، بر خلاف نظر مأمون دلالت دارد ؛ زیرا اگر مراد از «خودها» مردان باشند ، آوردن کلمه «پسرانمان» مورد نداشت [چرا که کلمه «خودمان» در صورتی که به معنای مردان باشد ، شامل حسنین هم می شود و دیگر ذکر «پسرانمان» لزومی نداشت (المیزان فی تفسیر القرآن: ج 3 ص 230) .

ص: 304

الفصل الثالث : نماذج من مباهلات غیر أهل البیت علیهم السّلامالملهوف :قالَ الرّاوی : وخَرَجَ بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ وکانَ زاهِدا عابِدا فَخَرَج إلَیهِ یَزیدُ بنُ مَعقِلٍ ، وَاتَّفَقا عَلَی المُباهَلَهِ إلَی اللّهِ فی أن یَقتُلَ المُحِقُّ مِنهُمَا المُبطِلَ ، فَتَلاقَیا فَقَتَلَهُ بُرَیرٌ . (1)

رجال النجاشی :مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ قُضاعَهَ بنِ صَفوانَ بنِ مِهرانَ الجَمّالِ ، مَولی بَنی أسَدٍ ، أبو عَبدِ اللّهِ ، شَیخُ الطّائِفَهِ ، ثِقَهٌ فَقیهٌ فاضِلٌ ، وکانَت لَهُ مَنزِلَهٌ مِنَ السُّلطانِ ، کانَ أصلُها أنَّهُ ناظَرَ قاضِیَ المَوصِلِ فِی الإِمامَهِ بَینَ یَدَیِ ابنِ حَمدانَ ، فَانتَهَی القَولُ بَینَهُما إلی أن قالَ لِلقاضی : تُباهِلُنی ؟ فَوَعَدَهُ إلی غَدٍ ، ثُمَّ حَضَرُوا فَباهَلَهُ وجَعَلَ کَفَّهُ فی کَفِّهِ ، ثُمَّ قاما مِنَ المَجلِسِ . وکانَ القاضی یَحضُرُ دارَ الأَمیرِ ابنِ حَمدانَ فی کُلِّ یَومٍ ، فَتَأَخَّرَ ذلِکَ الیَومَ ومِن غَدِهِ ، فَقالَ الأَمیرُ : اِعرِفوا خَبَرَ القاضی ! فَعادَ الرَّسولُ فَقالَ : إنَّهُ مُنذُ قامَ مِن مَوضِعِ المُباهَلَهِ حُمَّ وَانتَفَخَ الکَفُّ الَّذی مَدَّهُ لِلمُباهَلَهِ وقَدِ اسوَدَّت ، ثُمَّ ماتَ مِنَ الغَدِ . فَانتَشَرَ لِأَبی عَبدِ اللّهِ الصَّفوانِیِّ بِهذا ذِکرٌ عِندَ المُلوکِ ، وحُظِیَ مِنهُم وکانَت لَهُ مَنزِلَهٌ . (2)

الغیبه للطوسی عن أبی علیّ بن همّام :أنفَذَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ الشَّلمَغانِیُّ العَزاقِرِیُّ إلَی الشَّیخِ الحُسَینِ بنِ روحٍ ؛ یَسأَلُهُ أن یُباهِلَهُ ، وقالَ : أنَا صاحِبُ الرَّجُلِ وقَد اُمِرتُ بِإِظهارِ العِلمِ ، وقَد أظهَرتُهُ باطِنا وظاهِرا ، فَباهِلنی . فَأَنفَذَ إلَیهِ الشَّیخُ رضی الله عنه فی جَوابِ ذلِکَ : أیُّنا تَقَدَّمَ صاحِبَهُ فَهُوَ المَخصومُ . فَتَقَدَّمَ العَزاقِرِیُّ فَقُتِلَ وصُلِبَ ، واُخِذَ مَعَهُ ابنُ أبی عَونٍ ، وذلِکَ فی سَنَهِ ثَلاثٍ وعِشرینَ وثَلاثِمِئَهٍ . (3)

.

1- .الملهوف : ص 160 ، مثیر الأحزان : ص 61 .
2- .رجال النجاشی : ج 2 ص 316 الرقم 1051 ، خلاصه الأقوال : ص 144 رقم 33 .
3- .الغیبه للطوسی : ص 307 ح 258 ، الخرائج والجرائح : ج 3 ص 1122 ح 39 ، بحار الأنوار : ج 51 ص 323 ح 43 .

ص: 305



فصل سوم : چند نمونه از مباهله های غیر اهل بیت علیهم السلام
فصل سوم : چند نمونه از مباهله های غیر اهل بیت علیهم السّلامالملهوف :راوی گفت : بُرَیر بن خُضَیر که مردی زاهد و عابد بود ، به میدان قدم نهاد و یزید بن معقل به رزم او آمد . قرار گذاشتند مباهله کنند و از خدا بخواهند که هر یک از آن دو بر باطل است، به دست آن که بر حق است، کشته شود . پس با هم به رزم پرداختند و بریر، او را کشت .

رجال النجاشی :ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعه بن صفوان بن مهران جمّال ، وابسته بنی اسد ، شیخ طایفه و فردی موثّق و فقیه و فاضل بود و نزد سلطان، منزلتی والا داشت . علّتش آن بود که وی در حضور ابن حمدان با قاضی موصل در باره امامت مناظره کرد و کار به آن جا رسید که به قاضی گفت : با من مباهله کن . و برای فردای آن روز، وعده مباهله گذاشتند . سپس همگی جمع شدند و نجاشی دستش را در دست قاضی گذاشت و با او مباهله کرد . آن گاه هر دو برخاستند و رفتند . قاضی هر روز در سرای امیر ابن حمدان حاضر می شد ؛ امّا آن روز و روز بعد نیامد . امیر گفت : از قاضی خبر بگیرید ! فرستاده امیر ، بر گشت و گفت : قاضی از همان وقت که محلّ مباهله را ترک کرده، دچار تب شده و دستی که با آن مباهله نموده، ورم کرده و سیاه شده است . وی فردای آن روز از دنیا رفت . این واقعه موجب شد که آوازه ابو عبد اللّه صفوانی در میان بپیچد و از عنایات آنان برخوردار گردد و منزلتی والا یابد .

الغیبه ، طوسی به نقل از ابو علی بن همّام :محمّد بن علی شَلمَغانی عَزاقری، به شیخ حسین بن روح پیغام داد و از او خواست که با وی مباهله کند و گفت : من نماینده آقا هستم ، و به من امر شده که اظهار علم ]و نمایندگی] کنم و من هم آن را در پنهان و آشکارا اظهار کردم . [اگر قبول نداری که من نماینده هستم،] با من مباهله کن . شیخ رضی الله عنه در جوابش پیغام داد که : هر یک از ما جلوتر از دیگری رفت (مُرد) ، او محکوم است . عزاقری جلوتر مُرد. او را کشتند و به دار آویختند و ابن ابی عون نیز با او دستگیر شد . این واقعه در سال 323 بود .

.


ص: 306

بحار الأنوار عن ابن عبّاس :الوُضوءُ غَسلَتانِ ومَسحَتانِ ، مَن باهَلَنی باهَلتُهُ . (1)

جامع بیان العلم عن ابن عبّاس :لِیَتَّقِ اللّهَ زَیدٌ (2) ، أیَجعَلُ وَلَدَ الوَلَدِ بِمَنزِلَهِ الوَلَدِ ، لا یَجعَلُ أبَ الأَبِ بِمَنزِلَهِ الأَبِ ؟ ! إن شاءَ باهَلتُهُ عِندَ الحَجَرِ الأَسوَدِ . (3)

.

1- .بحار الأنوار : ج 80 ص 247 .
2- .هو زید بن ثابت ، حَکَمَ فی الإرث بحُکم الجاهلیه وخالف حکم الإسلام .
3- .جامع بیان العلم : ج 2 ص 107 .

ص: 307

بحار الأنوار به نقل از ابن عبّاس :وضو، دو شستن و دو مسح کشیدن دارد . هر کس حاضر است [در این باره ]با من مباهله کند ، با او مباهله می کنم .

جامع بیان العلم به نقل از ابن عبّاس :زید (1) باید از خدا بترسد . آیا او فرزند فرزند را به منزله فرزند می شمارد؛ امّا پدر پدر را به منزله پدر نمی داند ؟ ! اگر بخواهد ، در کنار حجر الأسود با او مباهله می کنم .

.

1- .منظور، زید بن ثابت است که در باره ارث، بر اساس حکم دوره جاهلیت و بر خلاف حکم اسلام ، حکم داد.

ص: 308

الفصل الرابع : آداب یوم المباهله4 / 1الغُسلُالإمام الصادق علیه السلام فی حَدیثٍ یَذکُرُ فیهِ الأَغسالَ :غُسلُ الجَنابَهِ واجِبٌ ... وغُسلُ المُباهَلَهِ واجِبٌ (1) . (2)

4 / 2الصَّلاهُالإمام الصادق علیه السلام :مَن صَلّی فی هذَا الیَومِ [یَعنِی الرابِعَ وَالعِشرینَ مِن ذِی الحِجَّهِ ]رَکعَتَینِ قَبلَ الزَّوالِ بِنِصفِ ساعَهٍ شُکرا للّهِِ عَلی ما مَنَّ بِهِ عَلَیهِ وخَصَّهُ بِهِ ، یَقرَأُ فی کُلِّ رَکعَهٍ اُمَّ الکِتابِ مَرَّهً واحِدَهً ، وعَشرَ مَرّاتٍ «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» ، وعَشرَ مَرّاتٍ آیَهَ الکُرسِیِّ إلی قَولِهِ : «هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» ، وعَشرَ مَرّاتٍ «إنّا أنزَلناهُ فی لَیلَهِ القَدرِ» ؛ عَدَلَت عِندَ اللّهِ مِئَهَ ألفِ حِجَّهٍ ، ومِئَهَ ألفِ عُمرَهٍ ، ولَم یَسأَلِ اللّهِ عز و جلحاجَهً مِن حَوائِجِ الدُّنیا وَالآخِرَهِ إلّا قَضاها لَهُ کائِنَهً ما کانَت ، إن شاءَ اللّهُ عز و جل . (3)

.

1- .ورواه الکلینی عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن عثمان بن عیسی نحوه ، إلّا أنّه أسقط غسل من مسّ میتا ، وغسل المحرم ، وغسل یوم عرفه ، وغسل دخول الحرم ، وغسل المباهله . أقول : حمل الشیخ وغیره الوجوب علی الاستحباب المؤکّد فی غیر الأغسال الستّه الواجبه ، وذکروا أنّ الأخبار دالّه علی نفی وجوبها (وسائل الشیعه : ج 2 ص 937 ح 3708) .
2- .تهذیب الأحکام : ج 1 ص 104 ح 270 عن سماعه ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 1 ص 78 ح 176 ، وسائل الشیعه : ج 2 ص 937 ح 3708 .
3- .مصباح المتهجّد : ص 758 ، الإقبال : ج 2 ص 371 ، وسائل الشیعه : ج 5 ص 287 ح 10354 .

ص: 309